گروه علمی فرهنگی هنری

گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


شیخ و مریدانش(2):

شیخ که از شدت ضربات مشت و لگدی که نثار خود میکرد از هوش برفتی و بر بساط زمین پهن بگشتی و حال از حالش منقلب گشتی و مریدان یکی پس از دیگری خود را به بالای سر مبارک رسانیده و کاسه داغ تر از آش شدستی و آن ها هم به تبع شیخ بر سر و پکال خود کوبیدی و همانند احشام رم کرده عربده زدی که یقیناً شیخ را حالتی و حکمتی باشد که چنین کند و ما هم که مریدان وی باشیم باید به چنین حالی رسیم و مجنونی کنیم.

در این بین برنای رندی که از آن محل گذر میکرد ملتفت حال شیخ شد و به بالینش آمد و با آبی که در بطری آب معدنی کوهرنگ(1) داشت به سر و صورت شیخ پاشید تا شیخ را حالی مناسب بازیابد.

لختی گذشت و شیخ را حال مناسب گشت و مریدان را به پیرو او چنین.پس آن برنای رند از شیخ علت چنین آشفتگی و جن زدگی را جویا گشت که چرا شیخی چنین به شهرت و خوش نامی و چنین موی سپید کرده اینچنین میکند و به این کارها دست میزند که آیا او هم از شدت گرانی های اخیر مجنون یا برنایی هم چو خودش در بیت دارد که از عدم شغل دست به اعتیاد زدندی و انگلی برای جامعه گشتندی و یا هردلیل دیگر...؟؟و از حکمت چنین عملی به صرافت افتاد.

شیخ که به حال معقول رسید آهی کشید و دوباره گریست و بر صلا و غفا بر خود میزد و مریدان که تازه دوزایشان افتاده به دست و پای شیخ پریدندی و هریک او را آرام بکردی و به دنبال حکمت چنین افعالی را از شیخ عرض میکردندی و شیخ تنها آه میکشیدی که چه برسرش آمدی و هیهات...که چه نشسته اید که اگر من شمع شمایم پس خاک بر سرتان باد از برای گمراهیتان و بدسرنوشتیتان.

شیخ دوباره آهی از ژرفای وجودش برآورد که دل سنگ را چو موم نرم و چشمه خشکیده را از برای ترحم جوشان میکرد و بر سخنانش فزونی کرد که ای مریدان چه نشسته اید که سال ها در ره این خانه تن و جان دادم.ایام گذشت و موی سپیدی کردم و در طلب یار شب را به صبح و صبح را به شب گذراندم در ذکر و عبادت و جیب مراقبت و حال چه گشته مرا.

در فلق امروز نشستم به مراقبت و در جیب مراقبت فرو رفتم و در اوج توجه به حضرت دوست در دریای ذکرش غرق میگشتم که ناگاه نفیری برم مستولی گشت و فریاد برم زد که ای پیر تو را هیچ نیافتد جز اندکی اجر و اندکی خوشی در آخرت و تو آن نیستی که می اندیشی و دیگران میپندارند تو را که ای شیخ تو نه شمعی و نه پرسوخته.ای شیخ زهی خیالی باطل که تو در راه باشی و تو در چاه باشی و تو نه در نور بل تو کور،تو در راه سلوک ننمایی بلکه در خار جلوس کرده ای و این سیر نه سیر رضای حق باشد سیر رضای نفس است و دام ابلیس خوش تلبیس برایتان بساط و شما خوش که در راه حق سلوک کردندی و به فنا رسیدندی و زهی خیال باطل.

که ای شیخ نادان تو چه کردی بر ایامت که گذراندی چنین در تن پروری و راحتی جان حال که ذکر و صلاة کارت شدست و ذکر و سماع احوالاتت را پر.پس ای شیخ تو را چه سود از برای خلق و چه منفعت از برای ناس.که تو را فلق به شفق رساندی به ذکر و صلاة ولی گره ای از برای خلق باز نکردی و دلی را شاد.که گر یک دل شاد بکردی اَلف اَلف برایت ذکر و حج بنوشتی و تو سالهایت در طلب حجی مقبول بگردی و به مراد دل نایل نگردی لیک گر دلی شاد و گره ای باز بکردی صد صد حج مقبول از برایت بیفتادی و حق رضای بیش بیش بداشتی و فضیلی هزار هزار به تو رسیدی ولی تو در خواب غفلت بماندندی و ندانستی که رفیق الرفقا هرگاه بخواهد هدیه ئ تحفه ای دهد بنده اش را او را مکلف میکند به نعمت خدمت به خلقش گو خدمتی به سگ.

راه صواب و ثواب چنین راهی بود و راه فنای حق در چنین سلوکی نه آن سیر تو که به غایط ناصواب بودندی.

شیخ چنین میگفت و میگریست و مریدان به گردش هریک واله و سرگردان که شیخ را چه شدست که چنین گوید و راه صافی صوفی را چنان انکار میکند که راهش تا کنون جز تن پروری چیزی بیش نبودست و از شدت حیرت آنها هم میگریند که چه خاک بر سر شدست.

آن برنای رند از شیخ راه چاره ساخت که ای شیخ تو را چه حل افتاده که چنین نقصانی را به کمال بری در این چند روز زندگانی که خاسر به دیار باقی نروی و خسر فی الدنیا و آخرت نگردندی.

شیخ به صرافت افتاد و اندکی تفکر بکردی و ناگاه نعره ای دوباره زدندی که یافتم و یافتم طریق درست سلوک و صراط المستقیم حق را و آن بایستی فنی از یاد شوم و مهندسی میخوانم تا به خدمت خلق رسم.

پس شیخ مصمم گشت که به دانشکده راه بیابد و مهندسی بس به غایت مفید باری جامعه گردد تا با یک خدمت راه صد ساله بپیماید و رضای حق را در این دید.پس برفتندی و در کلاس های کنکور نام نوشتندی و مریدان هم از پی او باز هم کور کور تقلید بکردندی و آنها هم در مجامع کنکوری ثبت نام بکردندی تا به دانشگاه راه.

پایان قسمت دوم


پاورقی:

1-اسپانسر این قسمت سریال شیخ و مریدان شرکت آب معدنی کوهرنگ بود که از ایشان کمال سپاس را دارا هستیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

رها
ساعت20:52---17 خرداد 1391
داستانتون بوی قرمه سبزی میده.ولی جالبه نثر سنتی و قدیمی رو در عصر جدید نوشتید.

Timoo
ساعت20:57---16 خرداد 1391
پسر تا تهش را خوندم عالیه... معلومه کلی زحمت کشید.....خسته نباشی منتظر قسمت های بعدیشمپاسخ:ممنون.

Timoo
ساعت11:09---14 خرداد 1391
نصفش را خوندم قشنگ بود ایشالا سری بعدی همش را میخونم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: علی صدیقین تاريخ: شنبه 13 خرداد 1391برچسب:سریال,شیخ,مریدان,داستان,آب,معدنی,کوهرنگ, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com